سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توسعه سینمای فاخر

 

[ و اشعث پسر قیس را که فرزندش مرده بود چنین تعزیت فرمود : ] اشعث اگر بر پسرت اندوهگینى ، سزاوارى به خاطر پیوندى که با او دارى ، و اگر شکیبا باشى هر مصیبت را نزد خدا پاداشى است . اشعث اگر شکیبایى پیش گیرى حکم خدا بر تو رفته است و مزد دارى ، و اگر بى تابى کنى تقدیر الهى بر تو جارى است و گناهکارى . پسرت تو را شاد مى‏داشت و براى تو بلا بود و آزمایش ، و تو را اندوهگین ساخت و آن پاداش است و آمرزش . [نهج البلاغه]

 
 

مدیریت| ایمیل من

| خانه

پایین

?

پنج شنبه 87/8/16  ساعت 11:27 عصر

طرح : پستچی

طرح

 پستچی  

 

مسعودی  جانباز جنگ تحمیلی که سی و پنج ساله است و پس از جانباز شدن با معرفی بنیاد شهید در شرکت پست مشغول به کار شده است از نویسندگی نیز بی بهره نیست و گاه مطالبی نوشته و به جراید ارسال می دارد که برخی از آنها نیز چاپ می شود.

یکی دو خاطره از ایام جنگ به قلم او نگاشته شده که پس از چاپ به دیوار اتاق محل کارش چسبانده  است.

روزی در میان پاکت نامه هایی که به او جهت توزیع  تحویل می شود نامه ای مربوط سالهای قبل  قرار دارد که مدتی از نگارش آن توسط رزمنده ای به نام غلام حسن زاده خطاب به پدرش ؛ گذشته و معلوم نیست به چه علتی به مقصد نرسیده است .

مسعودی پس از رساندن چند نامه به نشانی مورد نظر می رسد.

کسی در را نمی گشاید . همسایه ها اعلام می کنند که تنها ساکن منزل پیرمردی است که از فراق دوری فرزند  نابینا شده و توسط یکی از بستگانش به موطن خود ده حسن رود  رفته و احتمالا" پایان ماه او را برمی گردانند .

مسعودی  مطلع می شود پیرمرد غیر از غلام پسر دیگری نداشته و دخترانش نیز سر خونه و زندگی خود رفته اند و به علت بعد مسافت و فقر؛ کمتر به پیرمرد سرکشی می کنند.

مسعودی مجبور می شود نامه را نزد خود نگه دارد تا پیرمرد برگردد.

بارها در اوقات فراغت تصمیم می گیرد نامه را امحاء نماید یا متن آنرا گشوده و بخواند اما وجدان کاری این اجازه را به او نمی دهد.

علامی همکار مسعودی که از ماجرا بو برده است چند بار به او توصیه کرده است که نامه را دور اندازد زیرا دیگر به درد پیرمرد نمی خوردوغیر از تجدید غم و غصه از دست دادن فرزند؛ فایده ای برای پیرمرد ندارد. اما مسعودی قبول نکرده است.

روزها از پی هم می روند و پایان ماه از راه می رسد .مسعودی پس از رساندن چند نامه به در خانه پیرمرد مراجعه می کند.

پیرمرد در را می گشاید و مسعودی قصه را شرح می دهد ونامه را تحویل می دهد اما زمانیکه از زبان وی مطلع می شود که کسی را ندارد نامه را بخواند می پذیرد که آنرا برای پیرمرد  بخواند.

به دعوت پیرمرد مسعودی پا به درون حیاط  خانه می گذارد و از نبود امکانات زندگی وکهنگی بنا دچار رقت قلب می شود .

پیرمرد لیوان آبی با زحمت مهیا می کند و پای صحبت مسعودی می نشیند .

مسعودی که در این میان درگیر افکار گوناگونی است تسلیم فکری شتاب زده می شود و پس از گشودن نامه آنرا به گونه ای می خواند که حاکی از زنده بودنش می باشد و  ضمن عذر خواهی از ننوشتن زود به زود نامه وعده نوشتن نامه های بعدی را داده است.

پیرمرد از مسعودی خواهش می کند نامه را روی طاقچه کنار عکس پسرش قرار دهد .

زمانیکه مسعودی پا به درون اتاق می گذارد آتشی در جانش شعله می کشد. غلام حسن زاده هم رزم مسعودی در جبهه بوده است و چون دو اسمه بوده و به ابراهیم مشهور بوده است مسعودی او را ازروی نام نشناخته است.

مسعودی بدون اینکه چیزی به پیرمرد بگوید از منزل خارج می شود.

روزها از پی هم می گذرند و مسعودی از فکر آنچه میان او و غلام گذشته است خارج نمی شود .

روزی در خط پدافندی نوبت استقرار در سنگر کمین به مسعودی رسیده بود اما به دلیل بیماری وی غلام به جایش اعزام می شود و روز بعد خبر شهادتش می رسد.

مسعودی با توسل به همسایه ها ؛ به نحوی به نشانی منزل دختران پیرمرد دست پیدا می کند واز زندگی آنها مطلع می شود. او تمام تلاش خود را به کار می گیرد و کمک های شایانی به صورت پنهان و با واسطه  به آنها می کند. حتی با توسل به خیری ؛ منزلی را برای یکی از آنها در نزدیکی منزل پدر اجاره می کندو دختر بیشتر به پدر ش سر می زند.

 مدتی بعد  نامه دیگری به سبک نگارش غلام می نویسد و با مراجعه به منزل او برایش ی خواند.

برای جالبتر کردن نامه مسعودی از قول غلام اوضاع روستای حسن رود را سوال می کند .

پیرمرد با اشتیاقی وصف ناپذیر استماع می کند اما در پایان اضافه می کند نام روستای آنها کوچک محله است که  کوچکتر و دورتر از حسن رود است.البته همسایه ها آنرا نمی دانند و فقط نام حسن رود در خاطرشان مانده است.   تا حدودی شک مسعودی برانگیخته می شود که پیر مرد از ساختگی بودن نامه مطلع شده باشد ؛ اما موضوع را پیرمرد پی نمی گیرد .

ایام می گذرد و مسعودی نامه های خود نوشته را برای پیرمرد می خواند و در کنار آن کمکهای خود و همکاران و خیرین محل را به پیرمرد  می رساند.

روزی که نامه یگری در خورجین متور سیکلت مسعودی به سمت خانه پیرمرد می رود ازدحام جمعیت در مقابل منزل وی خبر از واقعه ای شوم دارد. با نزدیک شدن به محل؛مسعودی شاهد است که  پیکر پدر شهید بر روی شانه ها تا آمبولانس تشییع می گردد.

                                                        ***

متی بعد مسعودی  در حین تجزیه نامه ؛ پاکت نامه ای را می یابد که خطابش به اوست و آدرش دفتر پست روی آن است . وقتی نامه را می گشاید در می یابد پیرمرد اعلام نموده است از مدتها قبل در آرزوی شهادت فرزندش بوده است.

تیتراژ بندی پایانی بالا می آید.                                                                          

 


نظر شما( )

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عبور در غبار"تحویل سیمافیلم می شود.
کارگاه تحلیل فیلم و "ناخدا خورشید"
برکت" در شورای تخصصی فیلمنامه
[عناوین آرشیوشده]

بالا

  [ خانه| مدیریت| ایمیل من| پارسی بلاگ| شناسنامه ]

بازدید

193026

بازدید امروز

34

بازدید دیروز

45

حضور و غیاب
یــــاهـو


 RSS 


 درباره خودم

توسعه سینمای فاخر

تا امروز یک سریال 13 قسمتی که مشارکت داشته ام و دو فیلم سینمایی که حضور داشته ام از تلوزیون پخش شده .کارهایی هم در نوبت است . حدود 40 طرح هم دارم که اغلب آن روی وبلاگ قرار گرفته است. البته مشتری هم پیدا نکرده ...

 لوگوی وبلاگ

توسعه سینمای فاخر

 پیوندهای روزانه


 اوقات شرعی

 فهرست موضوعی یادداشت ها

 آرشیو

کلمات قصار سینمایی ها
پاییز 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
مهر 1388

 لینک دوستان

پیچک
!!!نگاتیو

لوگوی دوستان





اشتراک