هاتف می آید علی امیدی جوان 28 ساله در اثر سقوط از بلندی؛دچار مرگمغزی گردیده ومدتی است که در کما بسر می برد. با توجه به قطع امید پزشکان از وی؛ خانواده بلا تکلیف در انتظارفرجی هستند. از سوی انجمن اهدای عضو به بیماران نیازمند، خانم طالبی به عیادت علی آمده و توانستهبا رحمان ، برادر بزرگتر علی، موضوع نیازفوری چند بیماربه اعضایبدن علی را اعلام نموده و متذکر شود در صورتموافقت خانوادهوتحقق این امر با توجه به آمادگی پرداخت از سوی خانواده بیماران، مبلغی بالغ بر بیست میلیون تومان عاید خانواده امیدی می شود. رحمان پاسخ را به آینده موکول نموده است. رحمان ، بازپرس دادسرای مبارزه با منکرات است و تمام هم و غم خود را مصروف مبارزه با عناصر مفسد جامعه نموده است . شهلا زن بد کاره ایاست که در همان محل زندگی می کندو جوانان محل را به آلودگی کشانده است . از آنجا که شهلا در راس باند فساد اخلاقی گستردهای قرار دارد و دستگیری و حبس وی منجر به متلاشی شدن باند خواهد شد ، رحمان پس از آزمودن راههای مختلف ، با توجه به زیرکی شهلا تصمیم گرفته است با توسل به شیوه ای او را به خانه فسادی کشانده و در آنجا دستگیر نماید. نرگس امیدی دختر خانواده به تازگی در رشته دستیاری کارگردان از دانشگاه جامع علمی کاربردیفارغ التحصل شده و دنبال گروه سینمایی می گردد تا به عنوان دستیار کارگردان مشغول به کار شود ولی با مراجعه به چهره هایمتدین و شناخته شده در این عرصه و نیز گروههای سینمایی مختلف ، ضمن آشناییاز نزدیکبا مشکلات و مصائب فیلمسازی با جزئیات تازه ای از علام سینما آشنا می گردد. مش احدامیدی پدرخانواده، خادم مسجداست و با در آمدناچیزی که دارد روزگار را سپریمی کند.او بالای 70 سال سن دارد و از سوی تولیت مسجد در جوانی بیمه نشده و اکنون به دلیل کبر سن امکان بیمه کردن او از طرق عادی نیست . شورا یاری محله با کمک ناحیهشهرداری پذیرفته اند که در درجه اول مشکل بیمه درمانی او را حل نموده و سپس برای بازنشستگی وی قدم بردارند. مش احد منتظر دفترچه بیمهدرمانی روزهایش را می شمارد. طاهره خانم همسر مش احد برای اهل محلخیاطی می کند .او سیسمونی و لباس عروس نیزمی دوزد. یکی از مشتریان طاهره خانم سادات خانم است که فرزند پسرش هاتف 7 سال پیش در جنگ مفقود الاثر گردیده و سادات خانم منتظر بازگشت اوست . سادات خانم حتی عروس خود راکه سمیه شاگرد خیاطی طاهره خانم است راانتخاب کرده و در رویاهایش تدارک عروسی را می بیند. او هرسال آش نذری می پزد و کوچه شان راهر نیمه شعبانآذین می بندد. سمیه 17 ساله از اکبر کهکوهنورد و عضو کمیته کوهنوردی کشور نیز میباشددل برده است. اکبر این راز را غیر از محمود ، دوست صمیمی اش، به هیچکس نگفته است. محمود جوان29 ساله و تازه استخدام شده که از نمازگزاران همانمسجد به خواستگاری نرگس آمده و موافقتخانوادهراگرفته است لیکن به او گفته شده است باید تا روشن شدن تکلیف علی صبر کند . محمود نیز پذیرفته است اما می داند که مساله اصلی تهیه جهازیه نرگس است . محمود از طرف اکبر ماموریت یافته است با مادر زن آینده اش در موردخواستگاری از سمیه صحبت کند . او که نفوذ خوبی روی خانواده سمیه دارد و اگرپا پیش بگذارد رد نمی شود. اکبر باید منتظر باشد که وصلت محمود و نرگس سر بگیرد ودرزمان مناسب بخت او نیز باز شود. اکبر می داند با اوضاعی که فعلا خانواده امیدی دارند ، محمود پا در هواست چه رسد به او! اکبر وقتی ازتمرین کوهنوردی برمی گردد ، عصر ها گاه در مغازه پارچه فروشی دوستش رسول می نشیند . رسول کهسالهاست فرزند دار نمی شود؛ قرار است به زودی پدر شود. اکبر هر چند روز یکبار اتفاقیسمیه را که همراه طاهره خانم برای خرید پارچه مراجعه می کنندمی بیند و دیداری تازه می شود. شالیزه عروس خانواده امیدی و زن رحمان که پنهانی، ناظر بر گفتگوی خانم طالبی و رحمانبوده و از موضوع اهدای عضو مطلع گردیده پس از پرس و جوی لازم ، با توضیحات زیاد مش احد و طاهره خانم مادر شوهرش را راضی می کند که با مراجعه به انجمنو برقراری ارتباط با خانواده برخی از نیازمندانبه عضو ،اعضای بدن علی را در قبال اخذ قسمتی از مبلغ، به خانواده شادان ، یکی از خانواده ها ، پیش فروش نمایند . بر خلاف مابقی خانوادهنیازمندان که حاضر نمی شوند قبل از دریافت عضو پولی بپردازند؛ خانواده شادان پس از عیادت از علی قسمتی از بهای عضو را می پردازند. با پولی که فراهم می شود قسمت عمده جهازیه نرگس تهیه می شود. رحمان ازحاج آقا اسلامی روحانی محل که پیش نماز مسجد است در مورد نقشه ای که برای شهلا دارد سوال می کند و او رحمان را به شدت از این کار منع می کند. رحمان منتظر است راه دیگری پیدا کند . ورود لوازم منزل به خانه خادم مسجد در محل می پیچد وبه گوش محمود هم می رسد. محمود خرسند از این اتفاق وصال را نزدیک می بیند. اکبر هم بی خبر نمی ماند و قند در دلش آب می شود. رحمان باا اطلاع از موضوع دعوای لفظی مفصلی با شالیزه و مادرش طاهره می کند . طاهره خانم از آنچه کرده پشیمان است اما چاره ای ندارد و دست به دامان ائمه می گردد. طاهره نذر می کند که اگر مشکلش تا نیمه شعبان که نزدیک است بر طرف گردد آش نذری بپزد. در دفتر فیلم سازی تبیان که متعلق به آقای سرشار فیلم ساز مشهور است و جوانان مستعد را به دور خود جمع نموده و گروه فیلم سازی راه انداخته است؛ نرگس ماجرای پیش آمده را تعریف می کند. موضوع به نظر آقای سرشار جالب می آید و سفارش نگارش فیلم نامه رابه خانم فرشباف ، فیلم نامه نویس مشهور می دهد. خانم فرشباف برای تحقیق در خصوص فیلم نامه اش به خانواده امیدی مراجعه می کند. غلام همسر سادات خانم که رفتگر محله بوده در گرگ و میش صبح،در خیابان با خودرویی که سرعت بالایی داشته تصادف می کند و می میرد. رانندهمی گریزد. پرونده ای در این خصوص در دادسرا مفتوح است و گاهی سادات خانم برای کسب نتیجه از اینکه راننده فرار ی گیر افتاده باشد ؛ از رحمان کسب خبر می کند. و هر بار نیز پاسخ منفی است. سادات خانم منتظر است روزی که قاتل پیدا شد فقط یک سوالاز او بپرسد: آیا می داند او با داشتن سه طفل صغیر چه کشیده است؟ وپس از آن آب دهانبه صورت قاتل انداخته و بپرسد با آن عجله کجا می رفته است. با ادامه پیدا کردن حیات علی؛ طاهره خانم که از کرده خود پشیمان است و با شالیزه نیزمیونه اش را بهم زده است ،دنبال راهی برای تهیه مبلغی است که به خانواده شادان بدهد . اکبر که از طریق رسول پی به تصمیم طاهره خانم برده است سر راهش قرار می گیرد و نویدمی دهد که به زودی در مسابقه بزرگی شرکت خواهد نمود واگر برنده شد، جایزه متعلقه آنقدر زیاد است که با قسمتی از آن مشکل خانواده امیدی را حل خواهد نمود. سه روز مانده به نیمه شعبان ازسوی ستاد تحقیق و تفحص با منزل سادات خانم تماس گرفته شدهو اطلاع داده می شود بقایای جسد هاتف پیدا شده و روز جمعه آینده تشییع خواهد شد. سادات خانم در محل پر می کند که پسرش پیدا شده و قرار است فردا نیمه شعبانبیاید. ولوله ای در محل می افتد. اکبر ومحمود از یک سووسمیه از سوی دیگرپریشان می شوند . خبر فرزندار شدن رسول همه را خوشحال می کند غیر از اکبر و سمیه.با این وجود اکبر و محمود و بچه های محل آذین بندی محلرا به بهترین شکل انجام می دهند. نیمه شعبان از راه می رسد. رحمان خبر بازگشت استخوانهای هاتف را می دهد. سادات خانم روز نیمه شعبان سر سجاده نماز صبح به دیدار پسرش و همسرش می شتابد. علی دیده از جهان فرو می بندد و اعضای بدنش در اختیار نیازمندان قرار می گیرد. بازگرداندن پول به خانواده شادان منتفی می شود . طاهره خانم و شالیزه آشتی می کنند. شهلا از محل نقل مکان می کند. راننده فراری در اثر عذاب وجدان خود را تسلیم نیروی انتظامی می کند . وبه این ترتیب ، انتظارها به سر می رسد.
تا امروز یک سریال 13 قسمتی که مشارکت داشته ام و دو فیلم سینمایی که حضور داشته ام از تلوزیون پخش شده .کارهایی هم در نوبت است . حدود 40 طرح هم دارم که اغلب آن روی وبلاگ قرار گرفته است. البته مشتری هم پیدا نکرده ...