چند نفر پیکر خون الودی رادرون درون قایق گذاشتند و قایق با سرعت سینه اب را شکافت واز ساحل اتش دورشد.اگر از پیچ رودخانه میگذشتند چند لحظه دیگر این طرف بودند .اما درست سر پیچ رودخانه جسمی درخشان با صدایی گوش خراش به سمت قایق رها شد ناگهان تن دجله لرزید . مثل دل همه کسانی که چشم به راهمسافر ان قایق بودند .کپه ای از اتش مثل گرد باد بر سطح اب پیچید و قایق وسرنشین هایش را به اسمان کشید .قایق چند لحظه در اب تاب خورد ودر هر بار تخته پاره ای از ان جداشد.عاقبت کمی ان سوء تر پیکر مهدی باکری مثل گلبرگ های پرپرشده ای که بر اب شناور باشند.ارام ارام پیچ وتاب خورد و به سوی دریا رفت. بر گرفته از کتاب شهید باکری.
تا امروز یک سریال 13 قسمتی که مشارکت داشته ام و دو فیلم سینمایی که حضور داشته ام از تلوزیون پخش شده .کارهایی هم در نوبت است . حدود 40 طرح هم دارم که اغلب آن روی وبلاگ قرار گرفته است. البته مشتری هم پیدا نکرده ...