طرح 4 صفحه ای:
مجسمه
عزیز و غلام دو دوستی هستند که برای یک شبه ثروتمند شدن از هیچ کاری ابا ندارند . روزی عزیز به غلام پیشنهاد می کند وارد جریان زیر خاکی شوند . به این صورت که مجسمه ای را از فروشگاه اجناس بدل سرقت نموده و در زیر خاک مدفون ساخته و 5 سال بعد بیرون آورده ؛ به اسم مجسمه قدیمی به فروش رسانند.طبق نقشه عمل می شودو مجسمه در زیر زمین منزل قدیمی غلام دفن می گردد.
4 سال بعد عزیز در جریان یک کلاهبرداری محکوم به 3 سال حبس می گردد. و راهی زندان می گردد. غلام نیز سال بعد؛ یک شب در اثر افراط در مصرف مواد مخدر دچار ایست قلبی می گردد و دار فانی را وداع می کند.
در جریان تقسیم ترکه منزل بجای مانده از غلام به فروش می رسد و بتول همسر غلام پس از گرفتن سهمش از ارثیه ؛ با دو فرزندش آواره اجاره نشینی می گردند.
تیمور که بساز و بفروش محل است و ملک کلنگی را به قصد آپارتمان سازی از ورثه خریده وارد عمل می شود. اوس محمود بنا سر کارگرش تخریب را آغاز می نماید. در حین گود برداری اوس محمود و کارگرش کاظم مجسمه را می یابند و آنرا از زیرخاک خارج می سازند. نظر به خویشاوندی دور اوس محمود با مرحوم غلام و از سر دلسوزی نسبت به ایتام وی؛ اوس محمود تصمیم می گیرد مجسمه را از تیمور پنهان داشته و در خفا تحویل بتول نماید. لذا کاظم و بهرام کارگر دیگرش را متقاعد می نماید که در این اقدام خداپسندانه شریک شوند و به کسی چیزی نگویند. مجسمه شبانه به منزل اوس محمود منتقل می گرددتا وی نشانی جدید بتول را یافته و نیت خیر خواهانه اش را عملی سازد و رد امانت نماید.
عزیز که برای چندمین نوبت ؛ به مرخصی 15 روزه از زندان آمده است؛ با ورود به محل و مشاهده عملیات خاکبرداری برای کسب خبر از مجسمه سراغ اوس محمود و کارگرانش می رود اوس محمودو کاظم و بهرام مساله را انکار می کنند. عزیز متوجه اعتیاد بهرام می شود و با نزدیک شدن مخفیانه به وی و جلب رضایتش در کنار منقل از راز سر به مهر مطلع می گردد.محل اختفای مجسمه لو می رود.
اوس محمود در حین پرس وجوی نشانی منزل بتول با دیدن خوابی وحشت می کند و تصمیم می گیرد درستی کاریکه انجام می دهد را از امام جماعت مسجد محل سوال نماید . حاج آقا حسینی به او می گوید این مجسمه به همه مردم تعلق دارد و باید تحویل سازمان میراث فرهنگی شود نه بتول و بچه هایش . اوس محمود اعلام می کند او تصمیم گیر نیست و اگر هم تحویلی باید صورت گیرد لازم است از طرف بتول و صغار ش باشد.
رفاقت عزیز و بهرام توسط کاظم به سمع اوس محمود می رسدو با توجه به سوابق منفی عزیز و احتمال سرقت مجسمه از منزل اوس محمود قرار می شود مجسمه به امانت به حاج اقا حسینی سپرده شود تا پس از کسب رضایت بتول و ایتام غلام به تحویل دادن مجسمه ؛اینکار صورت گیرد.شبی که مجسمه پیچیده لای پتو در مقابل مسجد محل ؛ درصندوق عقب ماشین پیش نماز قرا ر می گیرد. دو جفت چشم نامحرم نیز از دور نظاره گر اوضاع است.
پس از اتمام نمازو مراجعت حاج آقا حسینی به منزل ماشینش؛ توسط عزیز و صفدر؛ سارق حرفه ای تعقیب می شود . حاج آقا حسینی محموله را فراموش می کند و مجسمه درصندوق عقب ماشین می ماند.نیمه شب صفدر با گشودن در صندوق عقب مجسمه را می رباید.اما گشت شبانه حوزه نیروی انتظامی محل به او مشکوک شده و دستگیر و راهی کلانتری می شود. .
از آنسو روز بعد تحقیقات اوس محمود نتیجه می دهد ونشانی بتول بدست می آید. بتول همراه اوس محمود به منزل امام جماعت مراجعه می کند و خبر سرقت را دریافت می کند؛ اما باور نمی کند و با تحیر همراه اوس محمود از منزل حاج آقا حسینی خارج می شود.
روز بعد مجسمه تحت الحفظ به میراث فرهنگی منتقل و تقلبی بودن آن اعلام و مشخص می شود مالیت ندارد. با اقرار صفدر ؛ حاج آقا حسینی به کلانتری دعوت و او نیز از ماوقع مطلع می گردد.
خبر ها به عزیز نیز می رسد .فکر شیطانی جدیدی به مغزش خطور می کند. نشانی بتول را می یابد و با مراجعه به او ترغیبش می کند به کمک یکدیگر
پیش نماز را سر کیسه نمایند. کافیست بتول با مراجعه به حاج آقا حسینی اعلام کند در مسجد ش وقت نماز سرو صدا خواهد کرد .
از سوی دیگر خارج از مسجد به حاج آقا حسینی مراجعه و اعلام می کند از آشنایان بتول است و اگراو کمی سر کیسه را شل کند می تواند بتول را ساکت کند.
آنشب امام جماعت مغموم بر سر سجاده نماز شب روی به آستان حضرت حق می کند و از حی دادار حفظ آبرویش را طلب می کند.
کاتبی ؛ کارمند سازمان میراث فرهنگی که دارای سوابق متعددی در تخلفات و سوء رفتار اداری است در فرصت مناسبی مجسمه تقلبی را با مشابه اصلی آن در موزه تعویض می نماید و مجسمه اصلی را به خانه می برد.
کاتبی با قدیر که قاچاقچی عتیقه جات به خارج از کشور است و به تازگی از زندان آزا د شده است جهت انتقال مجسمه به خارج از کشور تماس می گیرد .قدیر که متخصص شیوه های نوین قاچاق عتیقه می باشد اعلام می کند اگر مجسمه توسط خانواده ای که ظاهرا" عازم زیارت عتبات عالیات در عراق هستند تا مرز حمل شود امکان خروج آن از مرز عراق و انتقال به ترکیه و سپس به اروپا فراهم است. قدیر پیشنهاد می کند فرد ی که سابقه ای در امر قاچاق عتیقه ندارد بکار گرفته شود و عزیز را که مدتی در زندان با هم بوده اند و اکنون در مرخصی از زندان به سر می برد معرفی می کند. با پیوستن عزیز به باند دونفره و بررسی ابعاد مساله فکر جنون آمیز دیگری در مغز عزیز شکل می گیرد.
عزیز به بتول مراجعه و نقشه اش را طرح می کند . قرار می شود دو نفره به حاج آقا حسینی مراجعه و به شرطی ماوقع را فراموش کنند که حاج آقا حسینی؛ بتول و بچه هایش را با خودروی خود به مرز عراق برساند تا از آنجا توسط یکی از بستگان به زیارت مشرف شوند.
امام جماعت که هیچ راهی برای استخلاص از اتهام جابجایی مجسمه نمی یابد و از سوی دیگر پیگیری بتول را ناشی از درماندگی و استیصال در اداره امور بچه ها می داند تصمیم به سرپرستی آنها می گیرد و این سفر را امکانی برای فراهم شدن بستر آشنایی بیشتر دوطرفه و طرح مساله عقد صیغه می بیند.
مقدمات سفر فراهم می شود وبتول و دو فرزندش سوار بر خودروی حاج آقا عزم سفر زیارتی می شوند. مجسمه نیز در ساک بتول لابلای البسه در صندوق عقب قرار دارد. عزیز و قدیر نیز با خودروی کاتبی در تعقیب آنها هستند.
در مسیر حاج آقا حسینی از وجوب سرپرستی بچه ها و ثواب عظیم ازدواج مجدد زن بیوه سخن می گوید و بتول نیز با سکوت ظاهرا" با این مساله مشکلی احساس نمی کند.
در یکی از رستورانهای بین راه بتول به تصور اینکه حاج آقا برای نماز رفته است با گوشی همرا هش با عزیز صحبت میکندو به صورت اتفاقی حاج آقا حسینی در جریان مکالمات قرا ر می گیرد و متوجه خطر می شود. از آنجا که هدف از طرح ریزی چنین برنامه ای را در نمی یابد مطلب را فاش نمی سازد تا به کنه مطلب پی برد.
تعقیب شدن توسط عزیز و قدیر در فرصت مناسبی از سوی حاج آقا حسینی به اطلاع یکی از دوستان امنیتی اش حامد می رسد . در تماس بعدی حامد از سوابق عزیز و قدیر؛ حاج آقا را مطلع می نماید. با توجه به حضور قدیر در کیس های مربوط به عتیقه؛ تیمی عملیاتی به سرپرستی حامد عازم می شوند.در مرز نیز ماموران مربوطه نسبت به مساله حساس می شوند.
با رسیدن به شهر مرزی ؛ طبق نقشه بتول تماس صوری از تلفن همگانی با فامیل مورد نظرش برقرار نموده و اعلام می دارد وی در شهر حضور ندارد. به ناچار شب را باید در مسافرخانه بگذرانند.
پس از ورود به یک مسافرخانه بتول حاج آقا را سر گرم می نماید. عزیز و قدیر جهت برداشتن مجسمه از صندوق عقب ماشین به خودرو نزدیک می شوند.قرار است پس از برداشتن مجسمه به بتول نیز اطلاع دهند تا محل را ترک و سهم خود را از قدیر دریافت و همراه عزیز به تهران مراجعت نمایند.
عزیز و قدیر مجسمه در دست دستگیر می شوند.بتول نگران می شود و برای کسب خبر از مسافرخانه خارج می شود. فقدان مجسمه در ساک ونبود عزیز و قدیر کوهی از غم را روی شانه هایش قرا ر می دهد . مستاصل به دیوار تکیه داده و روی پا می نشیند. گریه امانش نمی دهد.
دستی روی شانه اش قرار می گیرد . سر را بلند می کند . پسرش متحیر او را می نگرد . در کنارش حاج آقا حسینی در حالیکه دختر بچه را در بغل دارد ایستاده و با آرامش نظاره گر اوست.
تیتراژبندی پایانی بالا می آید.
|