طرح 4 صفحه ای: روزی که ترا دیدم
محمود؛ کارپرداز پدرزنش حاج نصرالله که صاحب چند حجره چای فروشی در بازاراست می باشد.حاج نصرالله یکدستگاه ویلا در شهرستان رامسر به دخترش منیره هدیه داده است . اما خانواده محمود به علت اختلافات زناشویی و مشغله زیاد محمود کمتر موفق می شوند به ویلا یشان سر بزنند لذاملک مذکور بیشتر مواقع از سال خالی است.
لطیف از افراد شرور ساکن در محل از این امر مطلع است. از این رو با ساختن یک دسته کلید ؛ ویلای مذکور را به صورت ساعتی جهت انجام امور خلاف شرع به افراد فاسد محل و مسافران عبوری اجاره می دهد.
روزی محمود پس از انجام سفارش خرید چای حجره های پدر زنش تصمیم می گیرد سری به ویلای رامسربزند. زمانیکه محمود به طور اتفاقی وارد ویلا می شودبا شهلا دختری که از سوی لطیف به ویلا هدایت شده ودر انتظار صفدر مرد عیاشی که ویلا را ساعتی از لطیف اجاره نموده است می باشد؛ مواجه می گردد.
شهلا همسایه زن بدکاره ای به نام ماهرخ است که با لطیف کار می کند وتوسط او به لطیف معرفی شده است تااز این راه امرار معاش نماید.
او برای اولین بار قدم در چنین راهی گذاشته است.
شهلا تصور می کند محمود کسی است که ویلا را اجاره نموده است ولی محمود بدلیل رشد و نمو در خانواده ای مذهبی فکر سوء استفاده از شهلا را نیز به مغزش راه نمی دهد.
از آنسو صفدر که ویلا را ساعتی اجاره نموده است با نزدیک شدن به ویلا و مشاهده خودروی محمود از محل دور شده و سراغ لطیف می رود.
محمود با خودرویش شهلا را به خانه اش می رساند و مبلغی وجه نقد به او می دهدو از او درخواست می کند دیگر سراغ چنین کارهایی نرود.
شهلا سکوت می کند.
از زمانیکه محمود راهی تهران می شود تمام وقت به این موضوع می اندیشد و سر انجام تصمیم می گیرد شهلا را به عقد خود در آوردو برای اینکه درگیر مشکلات ناشی ازجلب موافقت زن اول نشود از طریق یکی از دوستانش با دفترخانه ازدواج و طلاقی آشنا می شود که در قبال اخذ وجهی قادر است شناسنامه المثنای سفید تحصیل نماید. اجاره کردن منزلی در تهران نیز در وسع محمود می باشد.
از آنسو همانروز لطیف سراغ شهلا می رود و از ماجرا مطلع می شود.با شناختی که لطیف از خانواده متمول همسر محمود دارد فکری شیطانی در ذهنش نقش می بندد. شهلا نیز از تمول خانواده همسر محمود مطلع می گردد.
محمود سه روز بعد به بهانه کاری اداری مربوط به خرید چای؛ راهی شمال می شوداما سر از مقابل منزل شهلا در می آورد. انتظار محمود جلوی منزل شهلا طولانی می شود تا اینکه شهلا از خانه خارج و از محل دور می شود . محمود در مکان مناسبی به او نزدیک می شود و پیشنهاد ازدواج را مطرح می کند .
شهلا اعلام می کند که از اینکه هوی زن دیگری باشد متنفر است و خود قربانی هو آوردن پدرش در زندگی شان می باشد .
محمود به او اطمینان می دهد که زندگی کاملا" مستقلی برای او خواهد ساخت و آنقدر از قبل کار با پدر زنش ثروت دارد که ورود شهلا در زندگی اش لطمه ای به زندگی اش نزند.
چند روز بعد شهلا در پاسخ درخواست محمود نظر مساعدش را اعلام ولی متذکر می شود خانواده اش نیز باید رضایت دهند. محمود که تمهیدات لازم را اندیشیده است با عزیمت به رامسر با پدر شهلا مش فتح الله وارد مذاکره می شود . پدر و مادر شهلاکه از ناحیه حرف و حدیثهایی که اطراف دخترشان می باشد نگران آتیه شهلا می باشند؛ به توصیه آشنایان؛ جهت رهایی از این اوضاع موافقت می کنند.برادرش شاهرخ نیز که فردی سفیه؛ لاابالی و معتاد است در نظر خواهی شرکت داده نمی شود.
محمود شهلا را به عقد خود در می آورد. مراسم عقد و عروسی بدون حضور خانواده محمود برگزار می شود.خانواده جدید محمود به تهران نقل مکان می کنندو شهلا در آپارتمان مفروش محمود مستقر می شود.
محمود؛ شاهرخ را نزد یکی از آشنایانش در شمال به کار می گمارد و سفارش می کند مراقب رفتارش باشند. شاهرخ در یکی از مسافرتهای محمود به شمال متوجه گفتگوی تلفنی او با منیره می شود و درمی یابد اوقبلا" متاهل بوده است. موضوع را با لطیف در میان می گذارد.
لطیف از طریق شاهرخ ؛نشانی منزل شهلا در تهران را می گیرد . طبق نقشه ای که در سر دارد ماهرخ را همرا ه خود ساخته و راهی تهران می شود.
لطیف از شهلا می خواهد او را به عنوان پسر عمویش به محمود معرفی نموده و محمود را ترغیب نماید سفارش خرید چای را در استان ؛ به لطیف بدهد تا ازاین دلالی؛ سود کلانی عایدش شود در غیر اینصورت قضیه ازدواج مجدد محمود را به نحوی به گوش زن اولش خواهد رساند.
شهلاا که نمی خواهد به وضع سابق برگردد؛ ناچارا" با محمود خواسته ی لطیف رادر میان می گذارد . محمود روی همسرش را زمین نمی اندازد.
لطیف وارد زندگی محمود می شود و یک آن از سرک کشیدن به جوانب زندگی محمود غافل نمی شود.
مادر شهلا بیماری خطرناکی دارد. لذا به درخواست شهلا جهت انجام عمل جراحی در تهران؛ به دلیل کهولت سن مش فتح الله وسفاهت شاهرخ؛ توسط لطیف به تهران آورده می شود. مادر شهلا که بیم دارد زنده از اتاق عمل خارج نشود درخواست می کند شاهرخ نیز همراهش باشد.
مدت درمان چند روز به طول می کشد. لطیف عازم شمال می شود. شاهرخ نیزبا توجه به آشنایی قبلی با کریم شاگرد مغازه حاج نصرالله که در اثرهمراهی با محمود در سفرها پیدا شده ؛جهت پر کردن اوقات فراغت؛ روزها سری به حجره حاج نصرالله می زند وگاه با کریم مخفیانه مواد مخدر مصرف می کنند.در یک نوبت کریم از او خبر ازدواج مجدد محمود را می شنودو در قبال نشان دادن منزل همسر جدید محمود انعام قابل توجهی از منیره می گیرد.
منیره به آپارتمان شهلا می رود و مشاجره در می گیرد محمود نیز احضار می شود و در نهایت منیره شرط ختم غائله را طلاق شهلا و فرستادنش به رامسر اعلام می کند.
محمود برسر دوراهی می ماند.مشاجره شدیدی بین آندو در می گیرد.
در آن حال شهلا به علت وخامت حال مادرش از سوی بیمارستان احضار شده ؛ راهی بیمارستان می شود.
لطیف که بتازگی وارد تهران شده است با تلفن همراه شهلا تماس می گیردو از ماوقع مطلع می گردد. او که همه چیز را از دست رفته می بیند و از ناراحتی قلبی حاج نصرالله نیز خبر دارد؛ سراغ حاج نصرالله می رود و تمام جریان را تعریف می کند .حاج نصرالله دچار حمله قلبی می شود.لطیف از فرصت استفاده می کند و وجوه نقد داخل گاو صندوق حجره را به سرقت برده متواری می شود.کریم سر می رسد و اربابش را به بیمارستان رسانده به محمود و منیره خبر می دهد.
محمود و منیره پس از اطلاع از نجات حاج نصرالله از خطر مرگ؛ برای یافتن لطیف راهی شمال می شوند.با کمک ماهرخ که همیشه به دنبال روزی بوده است که از لطیف انتقام کاری که با او کرده است را بگیرد لطیف به دام می افتد و اموال را بر می گرداند.
علی رغم اصرار منیره به طرح شکایت از لطیف ؛ محمود از ترس گرفتار شدن شهلا در ماجرا از طرح شکایت ممانعت می کند .
منیره بعلت وضع جسمانی پدرش قضیه را دنبال نمی کند و به تهران برمی گردند؛ امااز آنروز محمود را دائم زیر نظر دارد و او قادر نیست به شهلا سرکشی نماید.
مادر شهلا از دنیا می رود . چند ماه بعد نیز حاج نصرالله فوت می کند .
با فوت پدر؛ منیره که بخاطر حال پدرش سکوت کرده بود؛ دیگر دلیلی برای ادامه این وضع نمی بیند واز محمود جدا می شود .
محمود مدتی بعد عازم رامسر می شود.او موفق می شود ماهرخ را ببیند . ماهرخ به او خبر می دهد لطیف در حال عیاشی دریک ویلا دستگیر شده وبه جرم قوادی و جرایم متعدد دیگر پس از محاکمه در زندان به سر می برد .
محمود از سرنوشت شهلا می پرسدو ماهرخ می گوید او مدتی رنجور بوده است. از لحاظ معیشتی نیز به سختی در تنگا بوده اما با این وصف چند بار پیغامهای لطیف و حتی ماهرخ را رد کرده است و همه اینها به خاطر این بوده است که بنابه گفته خود شهلااو خاطره پاکدامنی محمود را روزی که در ویلا بوده است و مدتی را که زندگی مشترک داشته اند ؛ سرمشق زندگی اش قرار داده است محمود از طرقی که برایش مقدور است در خصوص گفته های ماهرخ تحقیق می کند وزمانیکه صحت گفته های او برایش مسجل می گردد؛ از طریق ماهرخ پیغام می دهد که قصد ملاقات شهلا را دارد .
شهلا ترجیح می دهد بخاطر خاطره تلخ تجربه گذشته ملاقات در انظار نباشد لذا آن را به شب موکول می کند و زمانیکه محمود شبانه به جلوی خانه شهلا می رسد ترنم باران آغاز شده است.
تیتراژبندی پایانی بالا می آید.