بی جان و تن
زان جام خوش می ده مرا،وانگه رها کن
یک دم به چشمانم نگر، وانگه رها کن
از کوی ما چون می روی آهسته تر رو
در خرمنم آتش بنه ،وانگه رها کن
هر دم ز چشمم آتشی ، افروختم من
چشمم بگیراز دست من، وانگه رها کن
هجران من ازچون تویی کی خواهد افتاد
دوری به سویی در فکن، وانگه رها کن
خلقی به پیرامون من پیوسته کردی
بگسل زخلق این رشته راوانگه رها کن
این روز و شب از حال ما لختی بینداز
بی لحظه هایم کن مرا ، وانگه رها کن
این حال بارانی به صحرا چیست ما را
لبریز کن از نور خود ، وانگه رها کن
چون جام من بشکسته شد تحریم شد می
بی جان و تن می ده مرا وانگه رها کن